بلال بن رباح حبشى

پدیدآورسیدعبدالرسول حسینی‌زاده

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 6

تاریخ انتشار1388/06/18

منبع مقاله

share 4062 بازدید

بلال بن رباح حبشى : از نخستين مسلمانان، مؤذن و خزانه‌‌دار پيامبر

از وى به ابن حمامه[1]، ابوعبداللّه[2]،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 46
ابوعبدالكريم[3]، ابوعمرو[4] و ابو عبدالرحمن[5] نيز ياد‌‌شده است.
گفته‌‌اند: وى در سراة[6] (منطقه‌‌اى بين يمن و طائف) يا مكّه[7] حدود سه سال بعد از عام‌‌الفيل به دنيا آمد.[8] پدرش رباح و مادرش حمامه از اسيران حبشه بودند[9] و پيش از اسلام برده‌‌اى بود كه در اطراف مكه براى مولايش چوپانى مى‌‌كرد.[10] مشهور است كه بلال پيش از آزادى غلام امية بن خلف بود[11]؛ ولى در برخى نقلها از عبداللّه بن جدعان[12] و يتيمانى تحت سرپرستى ابوجهل[13] به عنوان مولاى بلال ياد شده است كه احتمالا ناشى از تعدد مالكيت بلال در دوره‌‌هاى متعدد است.
روايت ضعيفى از همراهى بلال با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)پيش از بعثت در ماجراى سفر آن حضرت به شام در 12 سالگى خبر مى‌‌دهد كه بنا به سفارش بحيراى راهب، ابوطالب آن حضرت را به همراه ابوبكر و بلال به مكه بازگرداند[14]؛ ولى محققان با توجّه به ضعف سند، اضطراب متن، سنّ كم ابوبكر و بلال در آن زمان، خريدارى شدن بلال به وسيله ابوبكر بعد از اسلام و... در صحت روايت مزبور ترديد كرده‌‌اند.[15] بلال از نخستين گروندگان به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بود.[16] در حال چرانيدن گوسفندان مولايش بود كه در كوههاى پيرامون مكه با رسول‌‌خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)آشنا شد و اسلام آورد و به فرمان آن حضرت ايمانش را مخفى مى‌‌كرد. روزى قريش او را در حال انداختن آب دهان به بتها ديدند و به‌‌مولايش اعتراض كردند و او بلال را براى مجازات در اختيار امية* بن خلف و ابوجهل* قرار داد.[17] مورخان او را با چهره‌‌اى سياه چرده، كم‌‌مو،‌‌قامتى بلند، پشتى خميده[18] و داراى قلبى پاك، ايمانى راستين و سخنورى فصيح
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 47
وصف كرده‌‌اند.[19] وى از نخستين مسلمانانى است كه ايمانش را آشكار كرد و از اين‌‌رو به سختى به‌‌دست مشركان شكنجه* شد؛ ولى بر ايمانش پايدارى كرد و هرگز سخنى كه آنها را خشنود سازد بر زبانش جارى نكرد.[20] خودش مى‌‌گويد: يك شبانه روز مرا تشنه نگه داشتند. سپس در زمين تفتيده شكنجه‌‌ام دادند.[21] اميّة‌‌بن خلف ريسمان به گردنش مى‌‌افكند و به دست نوجوانان مكه داده، او را در ميان درّه‌‌هاى مكه مى‌‌كشيدند.[22] همو نيمروز كه هوا به شدّت گرم مى‌‌شد بلال را به سنگلاخهاى پيرامون مكه برده، سنگى بزرگ بر سينه‌‌اش مى‌‌نهاد و به وى مى‌‌گفت: يا به خداى محمد كافر مى‌‌شوى يا به همين حال مى‌‌ميرى.[23] ابوجهل نيز او را به رو، بر صخره‌‌هاى سوزان مى‌‌خوابانيد و سنگ بزرگى بر او نهاده، مى‌‌گفت: بايد به خداى محمد كافر شوى؛ ولى او با گفتن «اَحَد، اَحَد» جواب ردّ به آنها مى‌‌داد.[24] از عمرو بن عاص گزارش شده است: بلال را در زمين تفتيده و سوزانى شكنجه مى‌‌كردند كه اگر تكه گوشتى بر آن مى‌‌گذاشتند مى‌‌پخت؛ ولى او فرياد مى‌‌زد: من به لات و عُزّى كافرم و اميّه بر شكنجه وى مى‌‌افزود و هرچند گاه بر اثر شدّت شكنجه از هوش مى‌‌رفت.[25] ورقة بن نوفل ضمن اعتراض به شكنجه وى به مشركان مى‌‌گفت: اگر بلال با اين حال بميرد من قبرش را زيارتگاه خود مى‌‌كنم.[26] عمار ياسر با ياد كردن پايدارى بلال در ضمن اشعارى او را ستوده است.[27]
هرچند آزادى بلال توسط ابوبكر شهرت دارد[28]؛ ليكن برخى برآن‌‌اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) او را آزاد كرده است.[29]ابن‌‌ابى‌‌الحديد ضمن استناد اين سخن به استادش آن را مطابق نقل ابن اسحاق، واقدى و غير ايشان مى‌‌داند.[30]
بلال از نخستين[31] (سومين[32]) مهاجران به مدينه بود. بنا به روايت واقدى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)بين او و عبيدة بن حارث پيمان برادرى بست؛ ولى به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 48
نقل ابن‌‌اسحاق آن حضرت او را با ابورويحه (ابوزرعه[33]) برادر كرد.[34] ابن‌‌حبيب با تأييد هر دو جريان، پيمان نخست را در مكه و دومى را در مدينه مى‌‌داند.[35] برخى از پيمان برادرى بين او و ابوذر خبر داده‌‌اند.[36] ابن اثير مى‌‌نويسد: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بين بلال و ابوعبيده جراح پيمان برادرى بست.[37] از نظر محقق تسترى پيمان اخوت بين افراد با مراعات تناسب روحى آنها بود و هماهنگ نبودن روحيات بلال و ابوعبيده دليل نادرستى اين قول است.[38] بلال خدمتگزار و خزانه‌‌دار رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)[39] و همواره ملازم آن حضرت بود، به گونه‌‌اى كه پيامبر او را از رفقا، نجبا و وزراى خود دانست.[40] هرگاه آن گرامى براى برپاداشتن نمازهاى عيد و باران به مصلا مى‌‌رفت او عصاى مخصوص آن حضرت (عنزه) را مى‌‌آورد و در برابرش مى‌‌نهاد.[41] بلال در بدر، اُحد،‌‌خندق و ديگر جنگهاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)حضور فعال داشت.[42]
در جنگ بدر زمانى كه بلال متوجه شد عبدالرحمن بن عوف اميّه را دستگير كرده و مى‌‌خواهد او را با تبانى، زنده از معركه بيرون برد فرياد برآورد: اى ياران خدا! اميه از سران شرك است و نبايد زنده بماند كه با فرياد او مسلمانان اميّه را از پاى درآوردند.[43] برخى معتقدند وى شخصاً مولا و شكنجه‌‌گر پيشين خود را كشت.[44] بنا به نقلى با ضربه او، اميّه بر زمين افتاد و ديگران او را كشتند.[45] در عمرة القضاء[46] و فتح مكه به فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بر بام كعبه اذان گفت كه براى سران شرك به حدى گران آمد كه برخى از آنها آرزوى مرگ كردند.[47] او از معدود افرادى بود كه پس از فتح آن شهر به همراه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد كعبه شد.[48] بلال در فتوحات شام در دوره خلافت ابوبكر و عمر از جمله در فتح مَرْجُ الصُفَّر[49] (منطقه‌‌اى نزديك دمشق)، محاصره
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 49
دمشق و حمص شركت داشت.[50] وقتى مسلمانان عراق را فتح كردند، برخلاف رأى عمر بر تقسيم اراضى آن پافشارى داشت.[51] مسلمانان برايش احترام ويژه‌‌اى قائل بودند. عمر از او به «سيّدنا» ياد مى‌‌كرد.[52]
درباره زندگى زناشويى وى نقلهايى چون ازدواج با خواهر عبدالرحمن‌‌بن عوف[53]، زنى از قبيله بنى زهره[54]، دختر بُكير با وساطت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)[55] و هند خولانيه[56] گزارش شده است كه احتمالاً مورد اخير مربوط به اواخر عمر او در شام بوده است، به هر روى مشهور است كه از بلال نسلى نماند[57]؛ ولى از بعضى منابع جز اين برداشت‌‌مى‌‌شود.[58]
در زمان و مكان وفات بلال و نيز محل دفن وى بين تاريخنگاران اختلاف است. بلال به هنگام مرگ از اينكه به ملاقات پيامبر و ياران او مى‌‌شتابد بسيار شادمان بود و شادمانى خود را با سرودن اشعارى ابراز كرده، مى‌‌گفت: فردا با دوستانم محمد(صلى الله عليه وآله) و يارانش ملاقات مى‌‌كنم.[59] بلال در دوره خلافت عمر و در سال 17[60]، 18[61]، 19[62]، 20[63] يا 21 هجرى[64] در شام (حلب[65]، داريا[66] يا عمواس[67]) از دنيا رفت و در باب‌‌الأربعين، باب كيسان يا باب‌‌الصغير دفن شد[68]؛ ولى بنا به نقل مشهور در سال بيستم از دنيا رفت و در باب‌‌الصغير به خاك سپرده شد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) علاقه فراوانى به بلال داشت. او را به بهشت بشارت[69] و از رستگاريش خبر داد[70] و برايش دعا كرد.[71]در ماجرايى، از ابوذر به سبب سرزنش بلال روى برگرداند[72] و به ابوبكر درباره ناراحت كردن او و جمعى ديگر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 50
هشدار داد[73] و خطاب به همسر بلال فرمود: هرچه او از من نقل مى‌‌كند راست مى‌‌گويد. او را ناراحت نكن كه هيچ عملى از تو پذيرفته نمى‌‌شود.[74] بنابر روايات نبوى بلال مردى نيكو و سيد مؤذّنان[75]، از حبشيان پيشتاز در اسلام[76]، از بهترين سياه چهرگان[77] و اولين شفيع مؤمنان حبشه است.[78] او نخستين مؤذنى است كه وارد بهشت مى‌‌شود[79] و بهشت مشتاق اوست.[80]او بنده صالح خدا[81] و از نخستين كسانى است كه پس از پيامبر و شهيدان در‌‌قيامت لباس بهشتى بر تن مى‌‌كنند.[82]
بلال از دوستداران و علاقه‌‌مندان اهل بيت(عليهم السلام)بود. روزى با تأخير به مسجد آمد. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) راز آن را جويا شد. او گفت: براى كمك كردن به فاطمه(عليها السلام) رفته بودم كه آن حضرت برايش دعا كرد.[83] با شنيدن خبر شهادت يگانه دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به شدّت گريست.[84] اميرمؤمنان(عليه السلام) و امام سجاد از او ستايش كردند.[85] امام صادق(عليه السلام)درباره‌‌اش فرمود: خدا رحمت كند بلال را كه همواره اهل بيت(عليهم السلام) را دوست مى‌‌داشت.[86] بلال‌‌از راويان حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)است. بسيارى از صحابه و تابعان از او روايت نقل كرده‌‌اند.[87] احمد‌‌حنبل شمارى از احاديثش را در مسند خود جمع‌‌آورى كرده است.[88] روايت مشهورى درباره اذان در منابع اماميه از او نقل شده است.[89]
عبدالله‌‌بن عمر درباره‌‌اش گفت: بلالِ رسول الله بهترين بلالهاست[90]، با اين حال بسيار فروتن بود. هرگاه در حضور وى از فضايلش ياد مى‌‌شد با فروتنى مى‌‌گفت: من همان حبشى هستم كه تا ديروز برده بودم.[91]
به ندرت اشعارى به زبان عربى[92] و حتى چند بيت حبشى[93] در مدح رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)از بلال نقل شده است.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 51

 اذان‌‌گويى بلال:

همزمان با تشريع اذان* از طرف خداوند در سال دوم هجرى[94]، بلال افتخار مؤذّنى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را يافت و نخستين كسى بود كه براى آن حضرت اذان گفت و تا پايان عمر آن حضرت همواره، در مدينه يا بيرون آن مؤذن آن بزرگوار بود.[95] او مؤذنى وقت‌‌شناس بود، از اين‌‌رو پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به يارانش توصيه كرد كه با اذان وى افطار و امساك كنند؛ نه اذان ابن امّ‌‌مكتوم كه به سبب نابينايى چندان دقيق نبود.[96] برخى نقلها از طريق اهل سنّت عكس اين معنا را دلالت دارد[97] كه آن را جعلى و از روى غرض‌‌ورزى دانسته‌‌اند.[98] بلال پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)حاضر به اذان گفتن براى خلفا نشد[99] و براى جهاد به شام رفت و در پى اصرار ابوبكر كه از او خواست برايش اذان بگويد گفت: پس از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)براى هيچ‌‌كس اذان نمى‌‌گويم.[100] برخى گزارش كرده‌‌اند كه بلال براى ابوبكر[101] و حتّى عمر اذان گفت[102]؛ ليكن داده‌‌هاى تاريخى اين رأى را رد مى‌‌كند، از اين رو مُزى آن را به لفظ «قيل» نقل كرده است[103] و ابن كثير ديدگاه نخست را صحيح‌‌تر و مشهور مى‌‌داند.[104] سيد محسن امين اين روايات را با روايات ديدگاه اوّل كه در نظرش صحيح‌‌تر و بيشتر است و نيز شواهد تاريخى ديگر معارض مى‌‌داند و قول مشهور را برمى‌‌گزيند.[105]
بعضى نقلها حكايت دارد كه اذان نگفتن بلال براى خليفه به سبب اعتراض به انحراف مسير خلافت بوده است.[106] شايد بتوان لحن تند بلال در ردّ درخواست خليفه براى ماندنش در مدينه كه به او گفت: اگر براى خدا آزادم كرده‌‌اى مرا رها كن تا بروم وگرنه نزد خودت نگهدار تأييدى بر اين نكته دانست.[107] بعضى معتقدند كه رفتن بلال به شام به ميل خودش نبود، بلكه به سبب مخالفت با بيعت، او را به نوعى از مدينه بيرون راندند، زيرا رفتن به جهاد كه سبب حضور وى در شام شده است با سكونت در مدينه منافاتى نداشت، چنان‌‌كه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 52
بسيارى از صحابه چنين كردند.[108] برخى نقلها نيز اين معنا را تأييد مى‌‌كند.[109]
از روايات استفاده مى‌‌شود كه بلال پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فقط 4 بار اذان گفت و هر بار مسلمانان با شنيدن اذان وى به ياد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)افتاده، به شدّت گريستند: نخستين بار پيش از خاك سپارى آن حضرت[110] و مرتبه دوم بنا به درخواست حضرت فاطمه(عليها السلام) كه با بى‌‌هوش شدن آن حضرت بلال اذان را ناتمام گذاشت[111] و بار سوم پس از آنكه بلال به شام رفت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را در خواب ديد كه به او مى‌‌گويد: اين چه جفايى است كه در حقّ ما روا داشته‌‌اى؟ آيا زمان آن نرسيده كه به زيارت ما بيايى؟ از اين رو بلال از شام براى زيارت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به مدينه آمد و بنا به درخواست حسن و حسين(عليهما السلام) و صحابه اذان گفت.[112] مزى مى‌‌نويسد: اين بار نيز بلال به سبب گريه شديد مردم اذان را ناتمام گذاشت.[113] آخرين اذان وى در سفر عمر به شام بود كه از وى تقاضاى اذان كرد.[114] بنا به روايتى از آن روز كه بلال اذان نگفت «حى على خيرالعمل» را از اذان حذف كردند.[115]

 بلال در شأن نزول :

مفسران جز آيه 49 حجرات /49 كه به روايتى اختصاصاً در شأن بلال نازل شده است آيات متعدد ديگرى را هم درباره جمعى دانسته‌‌اند كه بلال از جمله آنها بوده است. در برخى روايات، آياتى كه در مورد مؤمنان تهيدست و مستضعف نازل شده بر او تطبيق شده‌‌است:
1. پس از فتح مكه، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به بلال فرمان داد بر پشت بام كعبه رفته، اذان بگويد. عتاب‌‌بن اُسيد گفت: سپاس خدا را كه پدرم مُرد و امروز را نديد. حارث بن هشام گفت: آيا محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) غير از اين كلاغ سياه كسى نيافت تا برايش اذان بگويد. ابوسفيان گفت: مى‌‌ترسم چيزى بگويم و خداى محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)به او خبر دهد. در پى اين ماجرا جبرئيل فرود آمد و رسول خدا را از گفتار آنان باخبر كرد و آيه 13 حجرات/49 نازل شد و آنان را از ناسزا گفتن، عيبجويى و فخرفروشى به نسب و ثروت باز داشت: «يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر و اُنثى وجَعَلنـكُم شُعوبـًا وقَبائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَاللّهِ اَتقـكُم اِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبير[116]اى مردم ما شما را از يك مرد و زن بيافريديم و شما را شاخه‌‌ها و تيره‌‌ها كرديم تا يكديگر را باز شناسيد. هر آينه گرامى‌‌ترين شما نزد خدا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 53
پرهيزگارترين شماست. همانا خدا دانا و آگاه است».
2. از مقاتل و كلبى و نقاش روايت شده است كه برخى از مشركان به سبب موقعيت اجتماعى خود بر اين باور بودند كه با پذيرش اسلام با فرودستانى چون بلال همسان خواهند شد و آنان بر اثر پيشينه خود بر نو مسلمانان برترى مى‌‌جويند! كه آيه «و‌‌جَعَلنا بَعضَكُم لِبَعض فِتنَةً =و برخى از شما را وسيله آزمون برخى ديگر ساختيم»[117] (فرقان/25،20) نازل شد.
3. به نقل مقاتل در پى تمسخر مسلمانان فقير از‌‌جمله بلال توسط بنى‌‌تميم آيه 11 حجرات/49: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لايَسخَر قَومٌ مِن قَوم عَسى اَن يَكونوا خَيرًا مِنهُم» نازل شد و خداوند مؤمنان را از تمسخر يكديگر بازداشت.[118]
4. ابن عباس مى‌‌گويد: ابوجهل و ديگر سران قريش، ضمن تمسخر برخى از مؤمنان از جمله بلال ايمان آنان را مبناى انكار رسالت پيامبر مى‌‌دانستند و مى‌‌گفتند: اگر آيين او حق بود اشراف ما از او پيروى مى‌‌كردند نه اينان، كه آيه 212 بقره/2 نازل شد[119]: «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا و يَسخَرونَ مِنَ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ اتَّقَوا فَوقَهُم يَومَ القِيـمَةِ»و‌‌جايگاه مؤمنان فقير را در قيامت برتر از كافران‌‌دانست.
5. جمعى از مفسران آورده‌‌اند كه ابوجهل، وليد‌‌بن مغيره و ديگر سران مشرك هنگامى كه در جهنّم عمّار، صهيب، بلال و... را در كنار خود نمى‌‌بينند مى‌‌گويند: چرا كسانى را كه از اشرار مى‌‌پنداشتند در آتش دوزخ نمى‌‌بينند ... : «وقالوا ما لَنا لا نَرى رِجالاً كُنّا نَعُدُّهُم مِنَ الاَشرار * اَتَّخَذنـهُم سِخريـًّا اَم زاغَت عَنهُمُ الاَبصـر».(ص/38،62ـ63)[120]
6. بنا به نقل كلبى ذيل آيه 49 اعراف/7: «اَهـؤُلاءِ الَّذينَ اَقسَمتُم لا يَنالُهُمُ اللّهُ بِرَحمَة...‌‌=‌‌آيا‌‌اينان بودند كه سوگند ياد مى‌‌كرديد خدا رحمتى (بخشايش و نعمتى) به ايشان نرساند...» (اعراف/7، 49)، در قيامت به سران شرك خطاب مى‌‌شود كه آيا بلال و ديگر مؤمنان فقير نبودند كه سوگند ياد مى‌‌كرديد مشمول رحمت الهى نمى‌‌شوند.
7. هنگامى كه گروهى از كافران بعد از مرگ با ديدن عذابهاى الهى از خداوند درخواست بازگشت به دنيا براى جبران گذشته مى‌‌كنند به آنان خطاب مى‌‌شود كه شما گروندگان به مرا مسخره مى‌‌كرديد: «اِنَّهُ كانَ فَريقٌ مِن عِبادى يَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا فَاغفِر لَنا‌‌...‌‌* فَاتَّخَذتُموهُم سِخريـًّا حَتّى اَنسَوكُم ذِكرى و كُنتُم مِنهُم تَضحَكون * اِنّى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 54
جَزَيتُهُمُ اليَومَ بِما صَبَروا».(مؤمنون/23،109 ـ 111) از مقاتل و مجاهد روايت شده است كه مراد از «فريق» در اين آيه شريفه بلال و خباب و ديگر مؤمنانى هستند كه برخى سران شرك آنها را مسخره مى‌‌كردند.[121]
8. بنا به نظر طبرسى در ذيل آيه «اِنَّ الَّذينَ اَجرَموا كانوا مِنَ الَّذينَ ءامَنوا يَضحَكون»(مطفّفين/83، 29) مقصود از «الّذين ءامنوا»ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مانند عمّار، خباب و بلال‌‌اند كه مشركان آنها را مسخره مى‌‌كردند؛ ولى در قيامت اين مؤمنان هستند كه به كافران مى‌‌خندند: «فَاليَومَ‌‌الَّذينَ ءامَنوا مِنَ الكُفّارِ يَضحَكون».‌‌(مطفّفين/83،‌‌34)[122]
9. به گفته قتاده مقصود از «الّذين ءامنوا»در آيه 11 احقاف/46 بلال و ديگر فقيران هستند كه در آغاز دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به آن حضرت ايمان آوردند و سران خودخواه و متكبّر قريش مى‌‌گفتند: اگر اسلام آيين خوبى بود هرگز آنها (در پذيرش آن) بر ما پيشى نمى‌‌گرفتند: «و قالَ الَّذينَ كَفَروا لِلَّذينَ ءامَنوا لَو كانَ خَيرًا ما سَبَقونا».[123]
10. مفسران آورده‌‌اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در جمع بلال و ديگر مؤمنان تهيدست نشسته بود. اشراف قريش خطاب به آن حضرت گفتند: اى محمد! آيا به اين افراد راضى شده‌‌اى و خداوند بر آنها منّت گذاشته است و ما بايد دنباله‌‌رو آنان باشيم؟ هرگز! اينها را از خود دور كن. شايد از تو پيروى كنيم، كه آيه ذيل نازل شد: «ولا تَطرُدِ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشِىِّ يُريدونَ وجهَهُ ... =و كسانى را كه پروردگار خويش را دربامداد وشبانگاه مى‌‌خوانند و او را مى‌‌خواهند از خود مران...». (انعام/6، 52‌‌ـ‌‌54)[124]بعضى روايات نزول آيه 51 را نيز در اين ماجرا مى‌‌دانند.[125] سدّى مى‌‌گويد: نزول اين آيات در پى پيشنهاد جمعى از «مؤلفة قلوبهم» بود كه از آن حضرت خواستند تا جايگاه ويژه‌‌اى براى آنها قرار دهد كه مؤمنان فقير در آن حضور نداشته باشند.[126]مكّى بودن سوره انعام شأن نزول نخست را تأييد مى‌‌كند.[127] شبيه اين دو روايت نيز در سبب نزول آيات 28 ـ 29 كهف / 18 نقل شده است كه خداوند در پى طرح اين پيشنهاد خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: و خودت را با كسانى شكيبا بدار كه پروردگارشان را بامداد و شبانگاه مى‌‌خوانند و [ذات يا]خشنودى او را مى‌‌خواهند و ديدگانت از آنان برنگردد [از آن رو] كه آرايش زندگانى اين جهان بخواهى، و از آن كس فرمان مبر كه دل او
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 55
را از‌‌يادمان غافل كرده‌‌ايم و از خواهش و هوس خويش پيروى كرده و كارش گزافكارى است: «واصبِر نَفسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشىِّ‌‌يُريدونَ وَجهَهُ ولا تَعدُ عَيناكَ عَنهُم تُريدُ زينَةَ‌‌الحَيوةِ الدُّنيا».[128]ابن عطيّه و ابوحيّان مى‌‌گويند: مكى بودن سوره دليل بر اين است كه اين پيشنهاد سران مشرك مكّه بوده است[129]، ليكن آلوسى مى‌‌گويد: هرچند سوره مكى است؛ ولى اين دو آيه در مدينه نازل شده است، زيرا بيشتر روايات، اين پيشنهاد را از طرف «مؤلّفة قلوبهم» مى‌‌دانند[130]؛ ولى علامه طباطبايى سياق آيات را با مدنى بودن آنها سازگار نمى‌‌داند.[131]
احتمالاً آيه ياد شده در مكه در پى پيشنهاد اشراف قريش به پيامبر براى طرد مؤمنان تهيدست نازل شده است و مفسران نخستين بعد آن را بر جريانى مشابه كه در مدينه رخ داده است تطبيق كرده‌‌اند.
11. بعضى گفته‌‌اند: مقصود از «الناس»در آيه شريفه «اَحَسِبَ النّاسُ اَن يُترَكوا اَن يَقولوا ءامَنّا و هُم لا‌‌يُفتَنون =آيا مردم پنداشته‌‌اند همين كه [به زبان]گويند: ايمان آورديم آنان را وا مى‌‌گذارند و آزموده نمى‌‌شوند» (عنكبوت/29،2) عمّار، خباب، بلال و ديگر كسانى هستند كه در مكه به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ايمان آورده و به دست مشركان شكنجه شدند. خداوند با بيان اينكه اين شكنجه‌‌ها آزمايش الهى است آنان را به بردبارى و مقاومت تشويق كرده‌‌است.[132]
12. آيه 106 نحل/16: «مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ايمـنِهِ اِلاّ مَن اُكرِهَ وقَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالايمـنِ ولـكِن مَن‌‌شَرَحَ بِالكُفرِ صَدرًا فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ اللّهِ و لَهُم عَذابٌ عَظيم»درباره مسلمانانى نازل شده كه زير فشار شكنجه مشركان بر خلاف ايمان قلبى خود به زبان كفر مى‌‌گفتند تا مشركان از شكنجه آنها دست بردارند و ذيل اين آيه روايات پرشمارى نقل شده است كه بلال حتى از اقرار زبانى به كفر هم امتناع ورزيد.[133]
13. بنا به نقلى آيه 207 بقره/2 كه بر اساس روايات فراوان در ليلة‌‌المبيت و درباره على‌‌بن ابى‌‌طالب نازل شده[134] بر مؤمنانى چون بلال كه مورد آزار و شكنجه مشركان قرار مى‌‌گرفتند و مقاومت مى‌‌كردند نيز تطبيق شده است: «و مِنَ النّاسِ مَن يَشرى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ واللّهُ رَءوفٌ بِالعِباد‌‌=‌‌و‌‌بعضى از مردم جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى‌‌فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».[135]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 56
14. بلال و ديگر يارانش پس از تحمّل شكنجه‌‌هاى فراوان براى ايمنى از آزار مشركان به‌‌مدينه هجرت كردند. قرآن كريم در وصف آنها مى‌‌گويد: آنها كه پس از ستم ديدن، در راه خدا هجرت كردند، در اين دنيا جايگاه و مقام خوبى به آنها مى‌‌دهيم و پاداش آخرت، از آن هم بزرگ‌‌تر است: «والَّذينَ هاجَروا فِى اللّهِ مِن بَعدِ ما ظُـلِموا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنيا حَسَنَةً و لاََجرُ الأخِرَةِ اَكبَرُ لَو كانوا‌‌يَعلَمون».(نحل/16،41)[136] ميبدى روايت مى‌‌كند كه نزول آيه 110 اين سوره نيز درباره بلال و ديگر مؤمنانى است كه پس از تحمل شكنجه در راه خدا هجرت كردند.[137]
15. به موجب روايت ابن عباس آيه شريفه «والَّذينَ ءامَنوا وهاجَروا وجـهَدوا فى سَبيلِ اللّهِ والَّذينَ ءاووا وَنَصَروا اُولئِكَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقـًّا لَهُم مَغفِرَةٌ ورِزقٌ كَريم =و آنها كه ايمان آورده و هجرت كردند و در راه خدا به جهاد پرداختند، و آنها كه پناه دادند و يارى كردند، آنان مؤمنان حقيقى‌‌اند. براى آنها، آمرزش و روزى شايسته‌‌اى است» (انفال/8، 74)، درباره جمعى از جمله بلال نازل شده است.[138]
16. بغوى نزول آيه 28 اسراء /17 را در پى درخواست كمك گروهى از مؤمنان چون بلال از پيامبر دانسته است كه حضرت چون چيزى در اختيار نداشت شرم كرده، روى از آنها برمى‌‌گردانيد. خداوند در اين آيه از پيامبر خواست چنانچه اميد به گشايشى دارى، روى از آنها بر مگردان و با نرمى با آنان سخن بگو: «واِمّا تُعرِضَنَّ عَنهُمُ ابتِغاءَ رَحمَة مِن رَبِّكَ تَرجوها فَقُل لَهُم قَولاً مَيسورا».
17. هنگامى كه پيامبر از سختى قيامت سخن مى‌‌گفت گروهى از اصحاب تصميم گرفتند خود را از لذات دنيوى محروم كرده، رهبانيت در پيش گيرند.[139] بر اساس روايت امام صادق، بلال تصميم گرفته بود همه روزها را روزه بدارد[140] كه آيات 87‌‌‌‌ـ88 مائده/5 نازل شد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تُحَرِّموا طَيِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَكُم ولا تَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ المُعتَدين ... =اى كسانى كه ايمان آورده‌‌ايد چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده حرام نكنيد و از حدّ مگذريد كه خدا از حد گذرندگان را دوست ندارد...». (مائده/5، 87 ـ 88)
18. به نقل ابن عباس بلال از جمله صالحانى است كه در آيه 69 نساء/4 مشمول نعمت الهى شمرده شده است[141]:«و مَن يُطِعِ اللّهَ والرَّسولَ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 57
فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ والصِّدّيقِينَ والشُّهَداءِ والصّــلِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا».

منابع

اخبار مكّة و ما جاء فيها من‌‌الآثار؛ الاختصاص؛ اختيار معرفة الرجال (رجال كشّى)؛ اسباب النزول؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ اعيان الشيعه؛ الامالى، صدوق؛ انساب‌‌الاشراف؛ بحارالانوار؛ بحرالعلوم، سمرقندى؛ البحرالمحيط فى التفسير؛ البدء والتاريخ؛ البداية‌‌و‌‌النهايه؛ البرهان فى تفسيرالقرآن؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ التاريخ الاوسط؛ التاريخ الكبير؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير الوسيط؛ التفسير المنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام)؛ تهذيب التهذيب؛ تهذيب الكمال فى اسماء الرجال؛ جامع‌‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ حواشى شهيد ثانى بر خلاصه علامه؛ الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعه؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ رجال الطوسى؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ سفينة البحار و مدينة الحكم والآثار؛ سنن ابن ماجه؛ سير اعلام النبلاء؛ السيرة‌‌النبويه، ابن‌‌كثير؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ السير والمغازى؛ شرح نهج‌‌البلاغه، ابن ابى الحديد؛ شواهد التنزيل؛ صحيح البخارى؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله)؛ صفة الصفوة؛ الطبقات الكبرى؛ عارضة الاحوذى شرح جامع الترمذى؛ غرر التبيان فى من لم يسم فى القرآن؛ فقه‌‌السنه؛ قاموس الرجال؛ الكامل فى التاريخ؛ كتاب‌‌الثقات؛ كتاب الخصال؛ كتاب الطبقات؛ كتاب‌‌الفتوح؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ اللباب فى علوم الكتاب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المجموع فى شرح المهذب؛ المحبر؛ المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز؛ المستدرك على الصحيحين؛ مسند احمدبن حنبل؛ المعارف؛ معالم التنزيل فى‌‌التفسير والتأويل، بغوى؛ المعجم الكبير؛ المغازى؛ مناقب آل ابى طالب؛ المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم؛ من لايحضره الفقيه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت‌‌والعيون، ماوردى؛ وسائل‌‌الشيعه.
سيد عبدالرسول حسينى زاده



[1]. المعارف، ص 176؛ تهذيب‌‌الكمال، ج 4، ص 288؛ البداية‌‌والنهايه، ج 5، ص 253.
[2]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 174؛ المستدرك، ج 3، ص 319؛ رجال‌‌الطوسى، ص 27.
[3]. التاريخ الكبير، ج1، ص175؛ المستدرك، ج 3، ص 319؛ اسدالغابه، ج 1، ص 415.
[4]. الثقات، ج 3، ص 28؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 429؛ تهذيب‌‌التهذيب، ج 4، ص 288.
[5]. الاستيعاب، ج 1، ص 258؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 429.
[6]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 175؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص‌‌476 ـ 477؛ الكامل، ج 2، ص 66.
[7]. الاستيعاب، ج 1، ص 259؛ المعارف، ص 176؛ اسدالغابه، ج‌‌1، ص 415.
[8]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 475.
[9]. انساب الاشراف، ج 1، ص 209؛ الكامل، ج 2، ص 66.
[10]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 436.
[11]. انساب‌‌الاشراف، ج 1، ص 209، السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 682.
[12]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 436.
[13]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 444.
[14]. عارضة الاحوذى، ج 7، ص 110؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج 1، ص 247.
[15]. الصحيح من سيره، ج 2، ص‌‌93 ـ 94؛ الغدير، ج 7، ص‌‌275 ـ 277.
[16]. اسدالغابه، ج 1، ص 415؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 288؛ المنتظم، ج 2، ص 117.
[17]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 436 ـ 437.
[18]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص180؛ المعارف، ص 176؛ المستدرك، ج 3، ص‌‌319.
[19]. السيرة‌‌النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 317؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 47؛ ج 5، ص 253.
[20]. مسند احمد، ج 1، ص 667؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 53؛ الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 176.
[21]. انساب الاشراف، ج 1، ص 211.
[22]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 175؛ انساب الاشراف، ج 1، ص‌‌209 ـ 210.
[23]. السيرة‌‌النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 317 ـ 318؛ البدء و‌‌التاريخ، ج 5، ص 101؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 47.
[24]. اسد‌‌الغابه، ج 1، ص 415.
[25]. انساب الاشراف، ج 1، ص 209 ـ 210.
[26]. السير و المغازى، ج 1، ص 190؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 318.
[27]. السير و المغازى، ج 1، ص 191؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 441.
[28]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 318؛ صحيح البخارى، ج 4، ص 261.
[29]. رجال الطوسى، ص 27؛ مناقب، ج 1، ص 221؛ الصحيح من سيره، ج 3، ص 90 ـ 91.
[30]. شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 273.
[31]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 450.
[32]. مسند احمد، ج 5، ص 370.
[33]. المحبر، ص 73.
[34]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 176؛ الاستيعاب، ج 1، ص 258.
[35]. المحبر، ص 71 ، 73.
[36]. المنتظم، ج 2، ص 190.
[37]. اسد الغابه، ج 1، ص 416.
[38]. قاموس الرجال، ج 2، ص 400.
[39]. مسند احمد، ج 1، ص 545؛ ج 2، ص 95 ، 430؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 185؛ اسدالغابه، ج 1، ص 415.
[40]. مسند احمد، ج 1، ص 238.
[41]. انساب الاشراف، ج 1، ص 213؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 469.
[42]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 180؛ المستدرك، ج 3، ص 319؛ الاستيعاب، ج 1، ص 258.
[43]. المغازى، ج 1، ص 83؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص632.
[44]. الاستيعاب، ج 1، ص 261.
[45]. انساب الاشراف، ج 1، ص 217.
[46]. المغازى، ج 2، ص 737.
[47]. اخبار مكه، ج 1، ص 274 ـ 275؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 60.
[48]. المغازى، ج 2، ص 835؛ مسند احمد، ج 2، ص 61 ، 117.
[49]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 140.
[50]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 444.
[51]. المجموع، ج 19، ص 456.
[52]. المستدرك، ج 3، ص 321.
[53]. فقه السنه، ج 2، ص 145.
[54]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 179 ـ 180؛ انساب الاشراف، ج‌‌1، ص 214.
[55]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 179.
[56]. الثقات، ج 3، ص 28؛ اسد الغابه، ج 7، ص 279.
[57]. السيرة النبويه، ج 2، ص 682؛ اسد الغابه، ج 1، ص 418؛ تهذيب‌‌الكمال، ج 4، ص 290.
[58]. اللباب، ج 1، ص 194؛ الكامل، ج 10، ص 630.
[59]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 475؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 359.
[60]. اسدالغابه، ج 1، ص 418؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 290.
[61]. رجال الطوسى، ص 27؛ حواشى شهيد ثانى، ص 3.
[62]. اعيان الشيعه، ج 3، ص 601.
[63]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 180؛ المعارف، ص 176.
[64]. الطبقات، ابن خياط، ص 50؛ الاستيعاب، ج 1، ص 259.
[65]. تهذيب التهذيب، ج 1، ص 461.
[66]. البدايه و‌‌النهايه، ج 7، ص 83.
[67]. الثقات، ج 3، ص 28.
[68]. اسد‌‌الغابه، ج 1، ص 418؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 461؛ المستدرك، ج 3، ص 319.
[69]. سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 348.
[70]. مسند احمد، ج 1، ص 425.
[71]. مسند احمد، ج 3، ص 620.
[72]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 464.
[73]. مسند احمد، ج 6، ص 57؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 463.
[74]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 463.
[75]. المعجم الكبير، ج 5، ص 209؛ المستدرك، ج 3، ص 322.
[76]. الطبقات، ج 3، ص 175؛ الخصال، ج 1، ص 312.
[77]. المستدرك، ج 3، ص 321.
[78]. مناقب، ج 2، ص 188؛ بحارالانوار، ج 8، ص 42.
[79]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 460.
[80]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 451؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 355.
[81]. اختيار معرفة الرجال، ص 38 ـ 39.
[82]. تاريخ دمشق، ج 10، ص 460.
[83]. مسند احمد، ج 3، ص 620.
[84]. الدرجات الرفيعه، ص 366.
[85]. تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص 90 ، 621 ـ 622.
[86]. الاختصاص، ص 73.
[87]. تهذيب الكمال، ج 4، ص 288 ـ 289؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 461.
[88]. مسند احمد، ج 7، ص 20 ، 26.
[89]. الامالى، ص 279، 283.
[90]. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 54.
[91]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 180.
[92]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 589؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 218.
[93]. سفينة البحار، ج 1، ص 265.
[94]. وسائل الشيعه، ج 4، ص 612 ـ 613؛ سفينة البحار، ج‌‌1، ص 43؛ الصحيح من سيره، ج 4، ص 267 ـ 277.
[95]. المعارف، ص 176؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 185؛ اسد الغابه، ج‌‌1، ص 415.
[96]. مسند احمد، ج 7، ص 266.
[97]. مسند احمد، ج 2، ص 275.
[98]. من‌‌لا‌‌يحضره الفقيه، ج 1، ص 297.
[99]. الاختصاص، ص 73؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 289.
[100]. الطبقات، ج 3، ص 178-179؛ المعارف، ص 176؛ الفتوح، ج‌‌1، ص 96 ـ 97.
[101]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 178؛ الاستيعاب، ج 1، ص 260.
[102]. مسند احمد، ج 4، ص 408.
[103]. تهذيب الكمال، ج 4، ص 289.
[104]. البداية والنهايه، ج 5، ص 253.
[105]. اعيان الشيعه، ج 3، ص 603.
[106]. الدرجات الرفيعه، ص 367؛ سفينة البحار، ج 1، ص 263.
[107]. انساب الاشراف، ج 1، ص 218؛ ج 2، ص 685؛ تاريخ دمشق، ج‌‌10، ص 470؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 357.
[108]. اعيان الشيعه، ج 3، ص 605.
[109]. الدرجات الرفيعه، ص 367.
[110]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 178.
[111]. من‌‌لا‌‌يحضره الفقيه، ج 1، ص 298.
[112]. اسد الغابه، ج 1، ص 417؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 289.
[113]. تهذيب الكمال، ج 4، ص 289.
[114]. التاريخ الاوسط، ج 1، ص 139؛ المعارف، ص 176؛ الاستيعاب، ج 1، ص 260.
[115]. وسائل الشيعه، ج 5، ص 416 ـ 418.
[116]. اسباب النزول، ص 335، كشف الاسرار، ج 9، ص 263؛ مجمع‌‌البيان، ج 9، ص 203.
[117]. تفسير بغوى، ج 3، ص 310؛ تفسير قرطبى، ج 13، ص 15.
[118]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 10، ص 3304؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 213.
[119]. مجمع البيان، ج 2، ص 540 ـ 541؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 21.
[120]. جامع البيان، مج 12، ج23، ص 216؛ مجمع البيان، ج8، ص755؛ الدرالمنثور، ج7، ص201.
[121]. تفسير بغوى، ج3، ص270؛ تفسير قرطبى، ج12، ص103.
[122]. مجمع البيان، ج10، ص 693.
[123]. بحرالمحيط، ج 9، ص 437.
[124]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 262-265؛ مجمع البيان، ج 3، ص 472؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 272.
[125]. مسند احمد، ج 1، ص 692؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 4، ص 1296.
[126]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 263؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 4، ص‌‌1297.
[127]. تفسير ابن كثير، ج 2، ص 126 ، 139.
[128]. مجمع البيان، ج 6، ص 718؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 85؛ روح المعانى، مج 9، ج 15، ص 377.
[129]. المحرر الوجيز، ج 10، ص 393؛ البحرالمحيط، ج 7، ص 166.
[130]. روح المعانى، مج 9، ج 15، ص 378.
[131]. الميزان، ج 13، ص 306.
[132]. تفسير ماوردى، ج 4، ص 275؛ غررالتبيان، ص 400.
[133]. التفسير الكبير، ج 20، ص 121، تفسير ابن كثير، ج 2، ص 609.
[134]. البرهان، ج 1، ص 441 ـ 445؛ روح‌‌المعانى، مج 2، ج 2، ص‌‌146؛ الميزان، ج 2، ص 100.
[135]. الدرالمنثور، ج 1، ص 577.
[136]. تفسير الوسيط، ج 3، ص 63؛ اسباب النزول، ص 234؛ مجمع‌‌البيان، ج 6، ص 556.
[137]. كشف الاسرار، ج 5، ص 462.
[138]. مناقب، ج 2، ص 69.
[139]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 13 - 18؛ تفسير سمرقندى، ج 1، ص 455؛ التبيان، ج 4، ص 8.
[140]. تفسير قمى، ج 1، ص 179؛ مجمع‌‌البيان، ج 3، ص 364؛ روح‌‌المعانى، مج 5، ج 7، ص 13.
[141]. شواهدالتنزيل، ج 1، ص 197.

مقالات مشابه

بررسي تحليل علامه طباطبايي از بازخواست هارون(ع) توسط موسي(ع)

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهعبدالکریم بهجت‌پور, حمید نادری قهفرخی

جبرئيل

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهاحمد جمالی

ثعلبة بن وديعه انصارى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیداحمد سادات

جباربن صخر انصارى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمنصور داداش‌نژاد

ثابت بن قيس بن شماس

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهعلی محمدی یدک

جلاس بن سويد انصارى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهبخش تاریخ و اعلام, رسول قلیچ

جعفر بن ابى طالب

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهحمید حاج امینی, ستار عودی

ثعلبة بن غنمه انصارى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمحمدحسن درایتی

جالوت

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمحمد نظری